مقدمه: پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله علاوه بر قرآن معجزات دیگرى هم داشته است که در آیات قرآن به آنها اشاره شده است نظیر جریان معراج و خبر دادن از رازى که میان دو تن از همسرانش رد و بدل شده بود در این مقاله همچنین استدلال برخى از نویسندگان براى رد معجزه باطل شده است.
مقدمه: پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله علاوه بر قرآن معجزات دیگرى هم داشته است که در آیات قرآن به آنها اشاره شده است نظیر جریان معراج و خبر دادن از رازى که میان دو تن از همسرانش رد و بدل شده بود در این مقاله همچنین استدلال برخى از نویسندگان براى رد معجزه باطل شده است.
آیا پیامبر اسلام غیر از قرآن معجزهاى نداشته است؟این مطلبگذشته از اینکه از نظر تاریخ و سنت و حدیث متواتر غیر قابل قبول است، خلاف نص قرآن کریم است.«شق القمر» در خود قرآن آمده است.فرضا کسى شق القمر را توجیه و تعبیر کند(که البته قابل تاویل نیست)، داستان معراجو سوره اسراء را چگونه مىتوان توجیه و تعبیر کرد؟در کمال صراحت مىفرماید: سبحان الذى اسرى بعبده لیلا من المسجدالحرام الى المسجد الاقصى الذى بارکنا حوله لنریه من آیاتنا.
منزه است آنکه شبى بنده خویش را از مسجد الحرامتا مسجد الاقصى (بیت المقدس)برد تا برخى از آیات خود را به او بنمایانیم.
آیا این جریان یک خرق عادت، یک معجزه نیست؟! در سوره مبارکهتحریم، داستان در میان گذاشتن پیامبر رازى را با یکى از زنان
صفحه : 201
خود، و باز در میان گذاشتن آن زن آن راز را با زنى دیگر آمده است(1) ، که رسول اکرم به آن زن گفت چرا با دیگرى گفتى؟و قسمتهایى از آنچه میان آن دو زن گذشته بود بازگوکرد.آن زن(با تعجب)پرسید: تو از کجا اینها را دانستى؟رسول اکرم فرمود: خداوند مرا آگاه ساخت.آیا این خبر از غیب نیست؟معجزه نیست؟ داستان آیات 90 - 93 سوره اسراء و بعضى آیاتدیگر از این قبیل که مورد استناد واقع شده چیز دیگر است.در آنجا مساله تقاضاى معجزه به معنى «آیت» و «بینه» خواستن از طرفمردمى که واقعا تردید دارند و دنبال دلیل و برهان و بینه مىگردند، نیست.این آیات و آیه 50 سوره عنکبوت(2) منطقخاص مشرکان را در معجزه خواهى و منطق خاص قرآن را در فلسفه معجزه پیامبران روشن مىکند.
در آیات 90 - 93 سوره اسراء سخن مشرکان اینچنینآغاز مىشود: «لن نؤمن لک حتى تفجر لنا...» یعنى ما به سود تو به تو نمىگرویم و وارد گروه و دار و دسته تو نمىشویم، مگرآنکه تو «به سود ما» در مقابل، در این سرزمین خشک مکه چشمهاى از زمین جارى سازى(یعنى یک معامله)، یا باغىپر درخت که در آن نهرها جارى باشد، یا خانهاى پر از طلا داشته باشى - که ما هم از آنها استفاده کنیم - (یعنى باز هم یک معامله)،یا پارهاى از آسمان را - آنچنانکه خود مىپندارى در قیامت چنین خواهد شد - بر ما بیفکنى(یعنى عذاب و مرگ و پایانکار نه معجزه)، یا خدا و فرشتگان را نزد ما احضار کنى، یا به آسمان بر شوى و براى ما و به نام و افتخار ما نامه خصوصى بیاورى (بازهم یک معامله اما نه پولى، بلکه عنوانى و تفاخرى، بدون توجه به محال بودن موضوع).
مشرکاننگفتند: «لن نؤمن بک...» که به معنى این است که تا فلان معجزهرا نکنى به تو ایمان نمىآوریم، گفتند: «لن نؤمن لک» که به معنى این است که به سود تو به گروه توملحق نمىشویم، یعنى یک تصدیق مصلحتى، یک خرید و فروش عقیده. فرق است
.............................................................. 1.و اذ اسر النبى الى بعض ازواجه حدیثا فلما نبات به و اظهرهالله علیه عرف بعضه و اعرض عن بعض فلما نباها به قالت من انباک هذا قال نبانى العلیم الخبیر(تحریم/3). آنگاه که پیامبر رازى را با یکى از همسرانشدر میان نهاد، همینکه آن زن آن راز را به زن دیگر گفت و خدا پیامبر را بر افشاى راز آگاه کرد، قسمتى ازآن را پیامبر بازگو کرد و از بازگو کردن قسمت دیگر خوددارى نمود.آن زن گفت: چه کسى تو را آگاه ساخت؟پیامبر گفت: خداى داناى آگاه. 2.درباره این آیه بعدا بحثخواهیم کرد.
صفحه : 202
میان«آمن به» و «آمن له» .علماى اصول فقه در مورد آیه 61 سوره توبهکه درباره رسول اکرم مىفرماید: «یؤمن بالله و یؤمن للمؤمنین» همین نکته لطیف را استنباط کردهاند.بعلاوهآنچه را که در مقابل این تایید و تصدیق مصلحتى تقاضا کرده بودند با تعبیر «تفجر لنامن الارض ینبوعا» ادا کردهاند، یعنى به سود ما چشمهاى جارى سازى.
معلوم است که این «مزد» خواهى است نه «بینه» خواهىو دلیل خواهى و معجزه خواهى.پیغمبر آمده مؤمن واقعى بسازد نه اینکه به بهاى معجزه راى و عقیده بخرد.
خود نویسنده محترم مىنویسد که به پیغمبر مىگفتند: «اگر توپیغمبرى، قیمت کالاها را از پیش به ما بگو تا در تجارتمان سود بریم» .واضح است که این، معجزه خواهى یعنىبینه خواهى براى کشف حقیقت نیست، وسیله قرار دادن پیغمبر است براى پول در آوردن.بدیهى است که پاسخ پیغمبراین است که اگر خدا مرا به غیب(براى چنین منظورهایى)آگاه مىکرد، آن را وسیله براى کارهاى دنیایى خودم قرار مىدادم، ولىمعجزه و غیب وسیله این کارها نیست، من پیامبرم و نوید دهنده و بیم دهنده.
مشرکان مىپنداشتند معجزه امرى است دراختیار پیامبر، هر ساعتى که بخواهد و هر طور بخواهد و براى هر منظورى بخواهد، معجزه مىکند.این بود که از او چشمهجارى کردن، خانه طلا داشتن، قیمتها را پیشاپیش خبر دادن، مىخواستند. در صورتى که معجزه مثل خود وحى است، به آنطرف وابسته است نه به این طرف.همان طور که وحى تابع میل پیغمبر نیست، جریانى است از آن سو که پیغمبر را تحتتاثیر قرار مىدهد، معجزه نیز جریانى است از آن سو که اراده پیغمبر را تحت تاثیر قرار مىدهد و به دست او جارى مىشود.ایناست معنى اینکه وحى «باذن الله» است، معجزه «باذن الله» است، و این است معنى آیه 50 سوره عنکبوت که مورد سوء استفاده کشیشان است.
انما الآیات عند الله و انما انا نذیر مبین.
آیات و معجزات نزد خداست، من تنها بیم دهندهاى آشکارم.
خبر از غیب به عنوان معجزه، همینگونه است.تا آنجا که به شخصیت پیامبر مربوط است او از غیب بىخبر است:
صفحه : 203
قل لا اقول لکم[عندى خزائن الله]ولا اعلم الغیب و لا اقول لکم انى ملک (1) .
به شما نمىگویم که[گنجهاى خدا نزد من است]، وغیب هم نمىدانم، و به شما نمىگویم که من فرشتهام.
ولى آنجا که تحت تاثیر و نفوذ غیب و ماوراى طبیعت قرارمىگیرد، از راز نهان خبر مىدهد و هنگامى که از او پرستش مىشود از کجا دانستى؟مىگوید: خداى داناى آگاه مرا آگاه ساخت.
اگر پیغمبر مىگوید: غیب نمىدانم و اگر غیب مىدانستم پولفراوان از این راه کسب کرده بودملو کنت اعلم الغیب لاستکثرت من الخیر (2) ، مىخواهد منطق مشرکانرا بکوبد، که غیب دانستن من در حد معجزه و براى منظورى خاص و به وسیله وحى الهى است.اگر غیب دانستن من یکامر پیش خودى بود و براى هر منظورى مىشد آن را به کار برد و وسیلهاى بود براى جیب پر کردن، به جاى آنکه نرخها را بهشما اعلام کنم که جیب شما پر شود جیب خودم را پر مىکردم! قرآن در آیه دیگر مىگوید: عالمالغیب فلا یظهر على غیبه احدا الا من ارتضى من رسول (3) .
خداوند، آگاه نهان است، هیچ کسرا بر نهان خود آگاه نمىسازد مگر فرستادهاى مورد رضایت.
قطعا رسول اکرم یکى از آن فرستادگان مورد رضایت است.
از همه اینها گذشته، قرآن در آیات فراوانى معجزات رسولانرا ذکر کرده است - معجزات ابراهیم، موسى، عیسى - با این حال، چگونه ممکن است وقتى که از پیامبر اکرممعجزه بخواهند - همچنانکه از رسولان گذشته معجزه خواستند و آنها اجابت کردند - پیغمبر بگوید: «سبحان الله!من بشررسولى بیش نیستم.» ؟آیا آنها حق نداشتند بگویند آیا پیامبران گذشته که تو خود معجزات آنها را با اینهمه آب و تاب نقل
.............................................................. 1.انعام/50. 2.اعراف/188. 3.جن/26 و 27.
صفحه : 204
مىکنى، بشر نبودند یا رسول نبودند؟آیا ممکن استچنین تناقض صریحى در قرآن وجود داشته باشد؟آیا ممکن است مشرکان متوجه چنین تناقضى نشده باشند؟ اگر این منطق روشنفکرى صحیح باشد، پیغمبر بجاى اینکه بگوید: «سبحان الله!من بشر رسولى بیش نیستم»، بایست مىگفت: سبحان الله من خاتم رسولانم، من از قاعده رسولان دیگر مستثنى هستم، از من آنچه از سایر رسولان مىخواستندنخواهید، نه اینکه بگوید من رسولى هستم مانند سایر رسولان.
پس معلوم مىشود آنچه مشرکان از پیغمبر مىخواستندمعجزه، یعنى آیت و بینه به منظور کشف حقیقت که حقیقت جویان حق دارند از مدعیان پیامبرى بخواهند، نبودهاست، چیزى بوده که شان پیغمبران عموما این نبوده که به چنین درخواستهایى پاسخ بگویند: این است که پیامبرفرمود: «سبحان الله!من بشرى رسول بیش نیستم» ، یعنى آنچه شما مىخواهید چیزى نیست که یک حقیقتجو ازپیامبران و رسولان بخواهد و رسولان ملزم باشند به آنها پاسخ مثبت بدهند، چیز دیگر است، قرار داد و معامله است، مرادیدن و خدا را ندیدن و از من بالاستقلال چیز خواستن است، اظهار تکبر و خود خواهى و اثبات امتیازبراى خود نسبت به دیگران است، تقاضاى یک سلسله امور محال است و...
من اعتراف دارم که میل عوام همواره بر معجزهسازى است، نه تنها براى پیغمبر و امام، که براى هر قبر و سنگ و درختى، ولى آیا این جهتسبب مىشود کهما وجود هر معجزه و کرامت(غیر از قرآن)را از پیغمبر منتفى بدانیم؟ بعلاوه میان معجزه و کرامت فرق است.معجزه یعنىبینه و آیت الهى که براى اثبات یک ماموریت الهى صورت مىگیرد و به اصطلاح مقرون به تحدى است، منظورى الهىاز او در کار است، این است که محدود است به شرایط خاصى، اما کرامتیک امر خارق العاده است که صرفا اثر قوت روحى و قداستنفسانى یک انسان کامل یا نیمه کامل است و براى اثبات منظور الهى خاصى نیست.اینچنین امرى فراوان رخ مىدهدو حتى مىتوان گفتیک امر عادى است و مشروط به شرطى نیست.معجزه زبان خداست که شخصى را تایید مىکند، ولى کرامت چنین زبانى نیست.
خیلی عالی هست very godd احسنت